Jarvis @ JM.me

غزل عرفانی فروغی بسطامی

Apr 2 · 5min

شاعر فروغی بسطامی

مردان خدا پردهٔ پندار دریدندیعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
هر دست که دادند از آن دست گرفتندهر نکته که گفتند همان نکته شنیدند
یک طایفه را بهر مکافات سرشتندیک سلسله را بهر ملاقات گزیدند
یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادندیک زمره به حسرت سرانگشت گزیدند
جمعی به در پیر خرابات خرابندقومی به بر شیخ مناجات مریدند
یک جمع، نکوشیده، رسیدند به مقصدیک قوم دویدند و به جایی نرسیدند
فریاد، که در رهگذر آدم خاکیبس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند
همّت طلب از باطن پیران سحرخیززیرا که یکی را ز دوعالم طلبیدند
زنهار، مزن دست به دامان گروهیکز حق ببریدند و به باطل گرویدند
چون خلق در آیند به بازار حقیقتترسم نفروشند متاعی که خریدند
کوتاه‌نظر غافل ازآن سرو بلند استکاین جامه به‌اندازهٔ هرکس نبریدند
مرغان نظرباز سبک‌سیر، فروغیاز دامگه خاک برافلاک پریدند

درباره فروغی بسطامی


گوینده : آقای مسعود فرهنگ

گوینده : آقای وحید طبیب

> کامنت بذار در توییتر
 
CC BY-NC-SA 4.0  2009-PRESENT © Nuxsco (AMS) This website rewrite several times from those years up to present